بسمه نعالي
معالي –دانشجوي كارشناسي جنگ نرم
غزوه أحزاب يا خندق:
ما دراين غزوه شاهد موارد بسياري ازجنگ نرم وعمليات رواني از طرف دشمنان جهت بسيج كردن نيرو وتاثير آن بر مسلمانان و نحوه مقابله پيامبر اكرم (ص) با آنان مي باشيم .
مقدمه :
* غزوه احزاب در 17 شوال سال پنجم هجرت برابربا 627 ميلادي انجام شد ، واين نبرد بعداز بدر و احد سومين نبرد بين مسلمانان و بت پرستان مكه بود چنانكه از نامش پيداست، نبردى بود كه درآن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن«اسلام جوان»متحد شده بودند.بعضى از مورخان نفرات سپاه«كفر»را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشتهاند، در حالى كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمىكرد.(1)
*
احزاب يكى از سه جنگ بزرگ مشركان (بدر، اُحُد، خندق) برضدّ مسلمانان بود كه بهسبب حضور شمارى از قبايل مهم و معتبر منطقه در اين نبرد، «احزاب» نام گرفت و از آن رو كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان براى مبارزه با آنان در مناطق حساس مدينه خندق كندند، به «خندق» نيز شهرت يافت. خندق واژهاى فارسى است كه به زبان عربى وارد شده است. برخى آن را معرّب «كَنْده» و بهمعناى كانال پيرامون ديوار شهر مىدانند.
در متون دينى و تاريخى از اين جنگ به هر دو نام يادشده است; هرچند، در مواردى، اولى بر دومى رجحان يافته است. اين پيكار نزد مسلمانان چنان اهميت داشت كه سال وقوع آن را «عامالاحزاب» ناميدند و بعدها سورهاى از قرآن نيز بدان ناميده (سوره 33) و شمارى از آيات قرآن ازجمله آيات 9ـ27 همين سوره و نيز آيات214 بقره/2، 26ـ27 آلعمران/3 و 62ـ64 نور/24 درباره آن نازل گرديد. اهميت اين نبرد بدان جهت است كه دشمن با آنكه همه توان خود را بهكار بسته بود، شكست خورد و براى هميشه توانايى خويش را در مواجهه با مسلمانان از دست داد; چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از شكست دشمن فرمود: «الان نغزوهم و لايغزوننا[5]= از اين پس ما به آنان حمله مىبريم نه آنان به ما».
در سال، ماه و روز نبرد احزاب اختلاف است; برخى آن را در شوال سال چهارم هجرى، يك سال پس از غزوه اُحُد دانستهاند. اين قول را به موسىبن عقبه و ديگران منسوب مىدانند. بخارى در تأييد اين رأى از ابنعمر نقل كرده است كه من در نبرد احد چون 14 ساله بودم اجازه شركت نيافتم; اما در خندق كه 15 ساله شدم ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه يافتم. ابنحبيب نيز خندق را يك سال پس از احد مىداند. وى پنجشنبه دهم شوال را آغاز جنگ و شنبه اول ذىقعده را پايان آن ذكر مىكند. برخى پژوهش گران معاصر اين رأى را ترجيح دادهاند.
ديگر مورخان، زمان نبرد را دو سال پس از احد و در سال پنجم هجرت مىدانند; چنانكه ابنسلاّم با نقل سخنى از ابنعمر كه من در احد سيزده ساله بودم كه پيامبر حضور مرا نپذيرفت; ولى در خندق، در 15 سالگى شركت جستم، بر اين قول صحه مىگذارد; هر چند برخى، آن را در ماه شوال و برخى ديگر در شنبه هشتم ذىقعده ذكر مىكنند. بيهقى نيز اين واقعه را در سال پنجم هجرى و يعقوبى زمان آن را 55 ماه پس از هجرت گزارش كرده است. با توجه به قراين و منابع، اين ديدگاه كه مشهورتر است، صحيحتر بهنظر مىرسد; چنانكه ابنكثير آن را ترجيح دادهاست.
در متون دينى و تاريخى از اين جنگ به هر دو نام يادشده است; هرچند، در مواردى، اولى بر دومى رجحان يافته است. اين پيكار نزد مسلمانان چنان اهميت داشت كه سال وقوع آن را «عامالاحزاب» ناميدند و بعدها سورهاى از قرآن نيز بدان ناميده (سوره 33) و شمارى از آيات قرآن ازجمله آيات 9ـ27 همين سوره و نيز آيات214 بقره/2، 26ـ27 آلعمران/3 و 62ـ64 نور/24 درباره آن نازل گرديد. اهميت اين نبرد بدان جهت است كه دشمن با آنكه همه توان خود را بهكار بسته بود، شكست خورد و براى هميشه توانايى خويش را در مواجهه با مسلمانان از دست داد; چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از شكست دشمن فرمود: «الان نغزوهم و لايغزوننا[5]= از اين پس ما به آنان حمله مىبريم نه آنان به ما».
در سال، ماه و روز نبرد احزاب اختلاف است; برخى آن را در شوال سال چهارم هجرى، يك سال پس از غزوه اُحُد دانستهاند. اين قول را به موسىبن عقبه و ديگران منسوب مىدانند. بخارى در تأييد اين رأى از ابنعمر نقل كرده است كه من در نبرد احد چون 14 ساله بودم اجازه شركت نيافتم; اما در خندق كه 15 ساله شدم ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه يافتم. ابنحبيب نيز خندق را يك سال پس از احد مىداند. وى پنجشنبه دهم شوال را آغاز جنگ و شنبه اول ذىقعده را پايان آن ذكر مىكند. برخى پژوهش گران معاصر اين رأى را ترجيح دادهاند.
ديگر مورخان، زمان نبرد را دو سال پس از احد و در سال پنجم هجرت مىدانند; چنانكه ابنسلاّم با نقل سخنى از ابنعمر كه من در احد سيزده ساله بودم كه پيامبر حضور مرا نپذيرفت; ولى در خندق، در 15 سالگى شركت جستم، بر اين قول صحه مىگذارد; هر چند برخى، آن را در ماه شوال و برخى ديگر در شنبه هشتم ذىقعده ذكر مىكنند. بيهقى نيز اين واقعه را در سال پنجم هجرى و يعقوبى زمان آن را 55 ماه پس از هجرت گزارش كرده است. با توجه به قراين و منابع، اين ديدگاه كه مشهورتر است، صحيحتر بهنظر مىرسد; چنانكه ابنكثير آن را ترجيح دادهاست.
طراحان اصلى نبرد، عدهاى از بزرگان يهود، از بنىنضير* و بنىوايل چون سلام*بن ابىالحقيق نَضْرى، حيى*بناخطب نضرى، كنانة*بن ربيعبن ابىالحقيق و هوذةبن قيس وايلى و ابوعمار وايلى و ديگران،[18] بودند; اينان بهويژه يهوديان بنىنضير كه پيش از هجرت از موقعيت بالايى برخوردار بوده و پس از پيمان شكنى، از مدينه رانده شده،[19] در خيبر پناه گرفتند و بر آن شدند تا به هر طريقى مسلمانان و پيامبر را از پاى درآورند;[20]بدين منظور با سفر به مكه و ترجيح آيين مشركان قريش بر رسالت پيامبر، آنان را به جنگ با مسلمانان فراخواندند[21] و با اعلام همراهى و همكارى و[22] يادآورى خاطرات تلخ و ناگوارى كه مسلمانان براى قريش پيش آورده بودند، آنان را به سرعت عمل ترغيب كردند.[23] گفتهاند كه آيات 51ـ55 نساء/4 (اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ اَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً ... وكَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً) درباره همين يهوديان نازل شده كه برخلاف باور و دادههاى كتاب آسمانى خود به حقانيت مشركان نظر دادهاند; يهوديان در كنار كعبه با قريش پيمان بسته، سوگند وفادارى يادكردند. ابوسفيان با شنيدن اين سخنان و پس از اطمينان از انگيزه جنگافروزى يهوديان عليه پيامبر و مسلمانان، آمادگى خويش را اعلام كرد. سران بنىنضير بنىسليم* را به همراهى با قريش دعوت كردند و غطفان را با تطميع محصول يك سال خرماى خيبر، به مساعدت فراخواندند;
به هر روى، ابوسفيان* پرچم جنگ را در دارالندوه برپا كرده، به عثمان*بن طلحه از بنىعبدالدار (صاحبان لواء) سپرد و با 4000جنگآور، 300 اسب و 1500 شتر از مكه حركت كرده و در مرّالظهران فرود آمد. ديگر تيرهها از بنىسليم، اسلم، اشجع، بنىمره، كنانه، فزاره و غطفان* نيز به آنان پيوستند و سپاهى 10000نفرى فراهم آمد.
فرماندهى و شمار احزاب با اندك اختلاف چنين است: بنىسليم با 700 نفر به فرماندهى پدر ابوالاعور سلمى، بنىاسد با فرماندهى طلحةبن خُوَيلد اسدى، بنىفزاره بهطور كامل با 1000شتر به فرماندهى عُيَينَة بن حِصْن فَزارى، اشجع با 400 نفر به فرماندهى مسعودبن رُخَيله و بنىمُرَّة با 400 نفر و فرماندهى حارث* بن عَوف. مجموع سپاه به سه لشكر تقسيم و فرماندهى كل به ابوسفيان واگذار شد; سپس بهسوى مدينه حركت كردند. مسعودى شمار سپاه احزاب را 24000 نفر مىداند. با توجه به تيرههاى شركتكننده شمار قطعى يا تقريبى آنها، با اين ديدگاه نمىسازد; هرچند واقدى نقل كرده كه حارثبن عوف از بزرگان بنىمره در مرّالظهران جلوى قومش را گرفت و از آنان خواست تا بهسوى محمد(صلى الله عليه وآله)نروند; اما خود آن را نپذيرفته، از حضور آنان در جنگ و هجو حسّانبن ثابت شاعر معروف مسلمان عليه حارث سخن دارد.
به هر روى، ابوسفيان* پرچم جنگ را در دارالندوه برپا كرده، به عثمان*بن طلحه از بنىعبدالدار (صاحبان لواء) سپرد و با 4000جنگآور، 300 اسب و 1500 شتر از مكه حركت كرده و در مرّالظهران فرود آمد. ديگر تيرهها از بنىسليم، اسلم، اشجع، بنىمره، كنانه، فزاره و غطفان* نيز به آنان پيوستند و سپاهى 10000نفرى فراهم آمد.
فرماندهى و شمار احزاب با اندك اختلاف چنين است: بنىسليم با 700 نفر به فرماندهى پدر ابوالاعور سلمى، بنىاسد با فرماندهى طلحةبن خُوَيلد اسدى، بنىفزاره بهطور كامل با 1000شتر به فرماندهى عُيَينَة بن حِصْن فَزارى، اشجع با 400 نفر به فرماندهى مسعودبن رُخَيله و بنىمُرَّة با 400 نفر و فرماندهى حارث* بن عَوف. مجموع سپاه به سه لشكر تقسيم و فرماندهى كل به ابوسفيان واگذار شد; سپس بهسوى مدينه حركت كردند. مسعودى شمار سپاه احزاب را 24000 نفر مىداند. با توجه به تيرههاى شركتكننده شمار قطعى يا تقريبى آنها، با اين ديدگاه نمىسازد; هرچند واقدى نقل كرده كه حارثبن عوف از بزرگان بنىمره در مرّالظهران جلوى قومش را گرفت و از آنان خواست تا بهسوى محمد(صلى الله عليه وآله)نروند; اما خود آن را نپذيرفته، از حضور آنان در جنگ و هجو حسّانبن ثابت شاعر معروف مسلمان عليه حارث سخن دارد.
پيش از آن كه «احزاب» وارد مدينه شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق سوارانى از خزاعه كه طى 4 روز راه مكه به مدينه را طى كردند، خبر حمله دشمن را بهدست آورد; و آنگاه با اعلان آن به مسلمانان و توصيه به پايدارى و پارسايى، همچون ديگر نبردها، با آنان به مشورت نشست كه آيا از مدينه خارج شوند يا در شهر بمانند و خندقى حفر نمايند، يا در نزديكى كوه سَلْع جاى گيرند و با دشمن به جهاد برخيزند. هركس پيشنهادى مطرح كرد. سلمان كه به تازگى آزاد شده و به پيامبر پيوسته بود و براى اولين بار در جنگ حضور مىيافت،بنابر روشهاى تدافعى متداول در ايران،طرح خندق را ارائه داد كه مايه شگفتى همگان شد. برخى برآنند كه پيشنهاد حفر خندق از ناحيه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است; چنانكه از طرح برنامه دفاعى آن حضرت چنين برمىآيد بنابراين، نقش سلمان صرفاً بيان حكمت آن بوده است. هرچند انتساب اين پيشنهاد به سلمان* در منابع اسلامى شهرت دارد. به هر روى، پيامبر(صلى الله عليه وآله)جهت شناسايى محل استقرار، از مدينه بيرون رفتند.
گزينش منطقه شمالى مدينه كه به عنوان ميدان نمايشى براى كارهاى نظامى سپاه اسلام بود، از نظر نظامى درست بود; زيرا تنها ناحيه بازى بود كه هر سپاهى كه قصد مدينه را داشت به ناچار از آنجا مىگذشت و جز آن سمت، ديگر اطراف مدينه* بهوسيله درختان خرما و درختان انبوه ديگر و بناهاى متصل به هم و موانع طبيعى چون سنگلاخهاى واقم، حرّه و بِرّه و كوه عسير احاطه شده بود كه به نيروى احزاب اجازه اقدام مطلوب، يا امكان دست يازيدن به مانورهاى وسيع را نمىداد. و در نتيجه مىبايست از شمال به مدينه هجوم ببرند و اين همان جهتى بود كه پيغمبر اسلام دستور حفر خندق و دفاع از آن را داد گفتهاند كه پيامبر خندق را از اجُم الشَّيخين ازطرف بنىحارثه خطكشى كرد تا به مَذاد رسيد; سپس حفر آن را، مهاجران از ناحيه راتج تا كوه ذُباب، و انصار از ناحيه ذُباب تا جبل بنىعبيد، و طايفه بنىعبدالاشهل از انصار از ناحيه راتج تا پشت مسجد، واقع در پشت كوه سلع، و بنىدينار از انصار، از ناحيه جُرْبا تا محل خانه ابنابىالجَنوب بهدست گرفتند و با تلاش شبانهروزى، در 6 روز آن را به پايان رساندند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز حفرخندق، مسلمانان را به تلاش و كوشش فراخواند و به آنان درصورت پايدارى، وعده پيروزى داد و خود نيز براى ترغيب مسلمانان، باتمام توان كار مىكرد و با فروتنى توصيف نشدنى، خاك بر پشت خود حمل مىكرد; بهگونهاى كه تمام لباسش خاكآلود مىشد. رسولخدا در ضمن كار رجز مىخواند و چون انصار مىخواندند: نحن الذين بايعوا محمداً على الجهاد ما بقينا أَبداً، مىفرمود: «لاعيشإِلاّ عيش الاخرة، فاكرم الانصار والمهاجرة».پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى اينكه مسلمانان دچار مشكل نشوند، از هرگونه حركت تنشزا جلوگيرى مىفرمود. كعببن مالك شاعر، نقل مىكند كه ما بنىسلمهاىها كه در يك طرف بوديم، رجز مىخوانديم و حفر مىكرديم. رسولخدا خواسته بود تا چيزى نسرايم. از حسّان شاعر نيز چنين خواسته بود تا مايه سرشكستگى و رنجش ديگران نشود. مسلمانان تا زمانى كه پيامبر دست از كار نمىكشيد، كار مىكردند.
زمان حفر خندق چندان روشن نيست; اما برخى با توجه به چند عنصر، برآنند كه مسلمانان در مدت 9 يا 10 روز آن را كندهاند. از طول، عرض و عمق خندق نيز اطلاعى در دست نيست. به استنباط برخى نويسندگان، طول خندق در حدود 5/5 كيلومتر و عرض و عمق آن بهاندازهاى بود كه سواره يا پيادهاى نتواند از آن بجهد، يا ازسويى پايين برود و از سوى ديگر بالا بيايد. شايد حدود 10 متر عرض و 5 متر عمق داشته است.
گزينش منطقه شمالى مدينه كه به عنوان ميدان نمايشى براى كارهاى نظامى سپاه اسلام بود، از نظر نظامى درست بود; زيرا تنها ناحيه بازى بود كه هر سپاهى كه قصد مدينه را داشت به ناچار از آنجا مىگذشت و جز آن سمت، ديگر اطراف مدينه* بهوسيله درختان خرما و درختان انبوه ديگر و بناهاى متصل به هم و موانع طبيعى چون سنگلاخهاى واقم، حرّه و بِرّه و كوه عسير احاطه شده بود كه به نيروى احزاب اجازه اقدام مطلوب، يا امكان دست يازيدن به مانورهاى وسيع را نمىداد. و در نتيجه مىبايست از شمال به مدينه هجوم ببرند و اين همان جهتى بود كه پيغمبر اسلام دستور حفر خندق و دفاع از آن را داد گفتهاند كه پيامبر خندق را از اجُم الشَّيخين ازطرف بنىحارثه خطكشى كرد تا به مَذاد رسيد; سپس حفر آن را، مهاجران از ناحيه راتج تا كوه ذُباب، و انصار از ناحيه ذُباب تا جبل بنىعبيد، و طايفه بنىعبدالاشهل از انصار از ناحيه راتج تا پشت مسجد، واقع در پشت كوه سلع، و بنىدينار از انصار، از ناحيه جُرْبا تا محل خانه ابنابىالجَنوب بهدست گرفتند و با تلاش شبانهروزى، در 6 روز آن را به پايان رساندند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز حفرخندق، مسلمانان را به تلاش و كوشش فراخواند و به آنان درصورت پايدارى، وعده پيروزى داد و خود نيز براى ترغيب مسلمانان، باتمام توان كار مىكرد و با فروتنى توصيف نشدنى، خاك بر پشت خود حمل مىكرد; بهگونهاى كه تمام لباسش خاكآلود مىشد. رسولخدا در ضمن كار رجز مىخواند و چون انصار مىخواندند: نحن الذين بايعوا محمداً على الجهاد ما بقينا أَبداً، مىفرمود: «لاعيشإِلاّ عيش الاخرة، فاكرم الانصار والمهاجرة».پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى اينكه مسلمانان دچار مشكل نشوند، از هرگونه حركت تنشزا جلوگيرى مىفرمود. كعببن مالك شاعر، نقل مىكند كه ما بنىسلمهاىها كه در يك طرف بوديم، رجز مىخوانديم و حفر مىكرديم. رسولخدا خواسته بود تا چيزى نسرايم. از حسّان شاعر نيز چنين خواسته بود تا مايه سرشكستگى و رنجش ديگران نشود. مسلمانان تا زمانى كه پيامبر دست از كار نمىكشيد، كار مىكردند.
زمان حفر خندق چندان روشن نيست; اما برخى با توجه به چند عنصر، برآنند كه مسلمانان در مدت 9 يا 10 روز آن را كندهاند. از طول، عرض و عمق خندق نيز اطلاعى در دست نيست. به استنباط برخى نويسندگان، طول خندق در حدود 5/5 كيلومتر و عرض و عمق آن بهاندازهاى بود كه سواره يا پيادهاى نتواند از آن بجهد، يا ازسويى پايين برود و از سوى ديگر بالا بيايد. شايد حدود 10 متر عرض و 5 متر عمق داشته است.
برخى محققان طول خندق را حدود 5000 ذرع و عرض آن را 9 ذرع و عمق آن را 7 ذرع، دانسته به هر 10 تن جنگجو، بهطور معدل 40 ذرع از جهت طول مىرسيد. ديگران طول خندق را تقريباً 5/5 كيلومتر، عرض آن را 5/4 و متوسط عمق آن را سه متر و اندى محاسبه كردهاند، و هرفردى عملاً كندن سه متر مربع را عهدهدار بوده است. هرچند از نظر واقدى خندق به قامت يك انسان بود; ولى معلوم نيست اين عمق در تمام طول خندق رعايت شده باشد.
دستهاى از منافقان، به رغم دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)، با سستى و كندى كار مىكردند و گاه بدون اجازه پيامبر و پنهانى نزد خانواده خويش مىرفتند; ولى مؤمنان جز به ضرورت و با اجازه پيامبر محل كار را ترك نمىكردند و پس از انجام كار خود بىدرنگ به محل كار بازمىگشتند. خداوند درباره اينان فرموده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَميَذهَبوا حَتّى يَستَـذِنوهُ اِنَّ الَّذينَ يَستَـذِنونَكَ اُولـئِكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِاللّهِ ورَسولِهِ= همانا مؤمنان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند و چون با او در كارى هم داستان شدند [به جايى] نمىروند; مگر آنكه از او اجازه بگيرند. بىگمان كسانىكه از تو اجازه مىگيرند همان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند» (نور/24، 63); سپس درباره منافقانى كه بدون اذن دست از كار مىكشيدند و مىرفتند فرموده است: «لا تَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضـًا قَد يَعلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا...= خواندن پيامبر را در ميان خودتان همانند خواندن بعضى از شما بعضى ديگر را مشماريد; به راستى كه خداوند كسانى را از شما كه پنهانى و پناهجويانه خود را بيرون مىكشند، مىشناسد، بايد كسانىكه از فرمان او سرپيچى مىكنند برحذر باشند، از اينكه بلايى يا عذابى دردناك به آنان برسد. هان بىگمان آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداوند است. به راستى مىداند كه شما اكنون در چه كارى هستيد و روزى را كه بهسوى او بازگردانده مىشوند، آنگاه آنان را از [نتيجه و حقيقت] آنچه كردهاند آگاه مىگرداند و خداوند بر هر چيزى داناست». (نور/24،63ـ64)
در حفر خندق، هر يك از قبايل انصار و مهاجران بر سر سلمان كه مردى قوى و پركار بود،[58] به نزاع برخاسته و سلمان را از خود مىدانستند; ولى رسولخدا فرمود: سلمان از ما اهلبيت است. به نقل جابر*بن عبدالله، او در حفر خندق به تنهايى 5 ذرع در 5 ذرع را كند و پس از فراغت در تأييد نظر پيامبر، لا عيشَ إِلاّ عيشُالآخره، را تكرار كرد. در حفر خندق مسلمانان با صخرهاى مواجه شدند كه شكستن آن غير ممكن بود; ازاينرو سلمان نزد پيامبر رفت تا چارهاى بينديشد، يا مسير خندق را تغيير دهد. به نقل حذيفه* پيامبر(صلى الله عليه وآله)با سه ضربه كلنگ، سنگ را شكست و هر بار نورى به سه جهت درخشيد و مسلمانان تكبير گفتند. سلمان كه با چشمانش نورها را مىپاييد از حضرت در اين مورد پرسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: كه در يكى از آن نورها، مداينكسرى و شهرهاى آن و در ديگرى بلاد روم و شام و در سومى يمن و قصرهاى آن برايم آشكار شد. و سپس به وصف قصرهاى مداين پرداخت; بهگونهاى كه گويا آن را از نزديك ديدهبود.
اين خبر حكايت از گسترش اسلام در اين مناطق داشت. بيهقى مواردى از پيشگويىهاى متعدد پيامبر را به هنگام حفر خندق ذكر كردهاست. اين پيشگويىها چنان بشارتآميز بود كه چون مؤمنان، سپاه احزاب را ديدند گفتند: «هـذا ما وعَدَنَا اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ وما زادَهُم اِلاّ اِيمـنـًا وتَسليمـاً= اين چيزى است كه خداوند و رسولش به ما وعده كردهاند و خدا و رسولش راست گويند و اين جز بر ايمان و تسليمشان نيفزود». (احزاب/33، 22) پس از حفر خندق براى آن، معبرهايى قرار دادند و بر هر معبر، نگهبانانى گماشته، فرماندهى نگهبانان را به زبير*بن عوام سپردند.
در حفر خندق عمار نيز چون ديگر مسلمانان مىكوشيد و بيش از ديگران كار مىكرد و بارى بيشتر برمىداشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله) درحالىكه خاك از سر و رويش مىفشاند، فرمود: پسر سميه! تو را گروه ستمگر خواهند كشت.
مسلمانان هشتم ذىقعده در محل مستقر شدند. شمار مسلمانان را 700 نفر، 1000يا 3000 نفرنوشتهاند، آنانكه شمار فراوان را ذكر كردهاند با اين توجيه مىپذيرند كه در حفر خندق تنها مردان نبودند كه كار مىكردند، بلكه افراد 14ساله به بالا نيز حضور داشتند. اما اينان پساز حفر، به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشتند و شمار سپاه به حدود 1000 نفر كاهش يافت. پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرچم مهاجران را بهدست زيد*بن حارثه و پرچم انصار را بهدست سعد*بن عباده داد و عبدالله*بن اممكتوم را به جاى خويش در مدينه گذاشت و سپس بهسوى خندق رفت. سهتن از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نوبت در خندق بودند و بقيه در كوشك بنىحارثه كه از همه مصونتر بود،يا در مُسير، برجى در بنىزريق، كه سخت استوار بود، يا در برج فارع بودند. زنان و فرزندان مسلمان در برجهاى خود جاى گرفتند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)خيمهگاه خويش را در ذُباب برپا كرد و درآنجا استقرار يافت.
دستهاى از منافقان، به رغم دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)، با سستى و كندى كار مىكردند و گاه بدون اجازه پيامبر و پنهانى نزد خانواده خويش مىرفتند; ولى مؤمنان جز به ضرورت و با اجازه پيامبر محل كار را ترك نمىكردند و پس از انجام كار خود بىدرنگ به محل كار بازمىگشتند. خداوند درباره اينان فرموده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَميَذهَبوا حَتّى يَستَـذِنوهُ اِنَّ الَّذينَ يَستَـذِنونَكَ اُولـئِكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِاللّهِ ورَسولِهِ= همانا مؤمنان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند و چون با او در كارى هم داستان شدند [به جايى] نمىروند; مگر آنكه از او اجازه بگيرند. بىگمان كسانىكه از تو اجازه مىگيرند همان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند» (نور/24، 63); سپس درباره منافقانى كه بدون اذن دست از كار مىكشيدند و مىرفتند فرموده است: «لا تَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضـًا قَد يَعلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا...= خواندن پيامبر را در ميان خودتان همانند خواندن بعضى از شما بعضى ديگر را مشماريد; به راستى كه خداوند كسانى را از شما كه پنهانى و پناهجويانه خود را بيرون مىكشند، مىشناسد، بايد كسانىكه از فرمان او سرپيچى مىكنند برحذر باشند، از اينكه بلايى يا عذابى دردناك به آنان برسد. هان بىگمان آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداوند است. به راستى مىداند كه شما اكنون در چه كارى هستيد و روزى را كه بهسوى او بازگردانده مىشوند، آنگاه آنان را از [نتيجه و حقيقت] آنچه كردهاند آگاه مىگرداند و خداوند بر هر چيزى داناست». (نور/24،63ـ64)
در حفر خندق، هر يك از قبايل انصار و مهاجران بر سر سلمان كه مردى قوى و پركار بود،[58] به نزاع برخاسته و سلمان را از خود مىدانستند; ولى رسولخدا فرمود: سلمان از ما اهلبيت است. به نقل جابر*بن عبدالله، او در حفر خندق به تنهايى 5 ذرع در 5 ذرع را كند و پس از فراغت در تأييد نظر پيامبر، لا عيشَ إِلاّ عيشُالآخره، را تكرار كرد. در حفر خندق مسلمانان با صخرهاى مواجه شدند كه شكستن آن غير ممكن بود; ازاينرو سلمان نزد پيامبر رفت تا چارهاى بينديشد، يا مسير خندق را تغيير دهد. به نقل حذيفه* پيامبر(صلى الله عليه وآله)با سه ضربه كلنگ، سنگ را شكست و هر بار نورى به سه جهت درخشيد و مسلمانان تكبير گفتند. سلمان كه با چشمانش نورها را مىپاييد از حضرت در اين مورد پرسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: كه در يكى از آن نورها، مداينكسرى و شهرهاى آن و در ديگرى بلاد روم و شام و در سومى يمن و قصرهاى آن برايم آشكار شد. و سپس به وصف قصرهاى مداين پرداخت; بهگونهاى كه گويا آن را از نزديك ديدهبود.
اين خبر حكايت از گسترش اسلام در اين مناطق داشت. بيهقى مواردى از پيشگويىهاى متعدد پيامبر را به هنگام حفر خندق ذكر كردهاست. اين پيشگويىها چنان بشارتآميز بود كه چون مؤمنان، سپاه احزاب را ديدند گفتند: «هـذا ما وعَدَنَا اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ وما زادَهُم اِلاّ اِيمـنـًا وتَسليمـاً= اين چيزى است كه خداوند و رسولش به ما وعده كردهاند و خدا و رسولش راست گويند و اين جز بر ايمان و تسليمشان نيفزود». (احزاب/33، 22) پس از حفر خندق براى آن، معبرهايى قرار دادند و بر هر معبر، نگهبانانى گماشته، فرماندهى نگهبانان را به زبير*بن عوام سپردند.
در حفر خندق عمار نيز چون ديگر مسلمانان مىكوشيد و بيش از ديگران كار مىكرد و بارى بيشتر برمىداشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله) درحالىكه خاك از سر و رويش مىفشاند، فرمود: پسر سميه! تو را گروه ستمگر خواهند كشت.
مسلمانان هشتم ذىقعده در محل مستقر شدند. شمار مسلمانان را 700 نفر، 1000يا 3000 نفرنوشتهاند، آنانكه شمار فراوان را ذكر كردهاند با اين توجيه مىپذيرند كه در حفر خندق تنها مردان نبودند كه كار مىكردند، بلكه افراد 14ساله به بالا نيز حضور داشتند. اما اينان پساز حفر، به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشتند و شمار سپاه به حدود 1000 نفر كاهش يافت. پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرچم مهاجران را بهدست زيد*بن حارثه و پرچم انصار را بهدست سعد*بن عباده داد و عبدالله*بن اممكتوم را به جاى خويش در مدينه گذاشت و سپس بهسوى خندق رفت. سهتن از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نوبت در خندق بودند و بقيه در كوشك بنىحارثه كه از همه مصونتر بود،يا در مُسير، برجى در بنىزريق، كه سخت استوار بود، يا در برج فارع بودند. زنان و فرزندان مسلمان در برجهاى خود جاى گرفتند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)خيمهگاه خويش را در ذُباب برپا كرد و درآنجا استقرار يافت.
احزاب سه روز پس از فراغت مسلمانان از خندق، به مدينه رسيده، در منطقه رومه، بين جُرُف و زَغابه فرود آمدند. قريش و همراهانشان از تهامه و كنانه و يهود* در رومه و وادىالعقيق، و غطفان و نجديان در دامنه احد مستقر شدند و چارپايان خود را در بيشهزارهاى اطراف رها كردند; امّا كاهش نزولات آسمانى در آن سال از يك سو و برداشت يك ماه پيشتر محصولات زراعى از سوى ديگر، دشمن را با مشكل تأمين علوفه براى چارپايان مواجه ساخت.
مشركان هرچند به نوبت به معركه آمده، پيرامون خندق اسب مىتاختند; ولى رويارويى آنان با سپاه اسلام از حد پرتاپ سنگ و تيراندازى فراتر نمىرفت. مشركان 15، 20، يا بيش از 20 روز يا يك ماه مدينه را در محاصره داشتند و در پى يافتن راهى براى عبور از خندق در تكاپو بودند. عمروعاص* و خالد*بن وليد در گشت و گذار اطراف خندق باريكهاى يافته، بر آن بودند تا هنگام غفلت مسلمانان جمعى را از خندق عبور دهند; اما مسلمانان با حراست و تيراندازى، آنان را منصرف ساخته و دور كردند و به پيشنهاد سلمان، به توسعه آن قسمت اقدام كردند. در اين مدت، سختىها و مشكلات، هر دو طرف نبرد را در شرايط ناگوارى قرار داد; مسلمانان در سرما و گرسنگى، شبانه روز از خندق مراقبت مىكردند. فشار شبانهروزى دشمن نيز مزيد بر علت بود; به حدى كه به گفته محمدبن مسلمه، شب و روز مسلمانان يكى شده و خواب را از چشم آنان ربودهبود.
مشركان هرچند به نوبت به معركه آمده، پيرامون خندق اسب مىتاختند; ولى رويارويى آنان با سپاه اسلام از حد پرتاپ سنگ و تيراندازى فراتر نمىرفت. مشركان 15، 20، يا بيش از 20 روز يا يك ماه مدينه را در محاصره داشتند و در پى يافتن راهى براى عبور از خندق در تكاپو بودند. عمروعاص* و خالد*بن وليد در گشت و گذار اطراف خندق باريكهاى يافته، بر آن بودند تا هنگام غفلت مسلمانان جمعى را از خندق عبور دهند; اما مسلمانان با حراست و تيراندازى، آنان را منصرف ساخته و دور كردند و به پيشنهاد سلمان، به توسعه آن قسمت اقدام كردند. در اين مدت، سختىها و مشكلات، هر دو طرف نبرد را در شرايط ناگوارى قرار داد; مسلمانان در سرما و گرسنگى، شبانه روز از خندق مراقبت مىكردند. فشار شبانهروزى دشمن نيز مزيد بر علت بود; به حدى كه به گفته محمدبن مسلمه، شب و روز مسلمانان يكى شده و خواب را از چشم آنان ربودهبود.
حيى*بن اخطب از بزرگان بنىنضير كه از آغاز وعده كرده بود تا يهوديان بنىقريظه را با 750 نيروى مسلح همراه احزاب سازد،به درخواست ابوسفيان، نزد بنىقريظه* رفت و از آنان خواست تا با نقض پيمان خود با پيامبر به يارى آنان در جنگ بيايند. بنىقريظه كه در درون حصار مدينه مىزيستند نخست وى را به قلعه خود راه ندادند; اما در نهايت با او همراه شدند و حيى پيمان نامه آنان را پاره كردكه ذيل آيه 26ـ27 احزاب/33 از آنان به عنوان اهلكتاب يادشده است: «واَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ...* و كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَديراً= و آن عده از اهلكتاب را كه از آنان [احزاب]پشتيبانى كردند، از برج و باروهاشان فرود آورد و در دلشان هراس افكند، چندان كه گروهى از ايشان را كشتيد و گروهى را به اسارت گرفتيد، و سرزمينشان و خانه و كاشانههاشان و مال و منالشان را به شما ميراث داد و نيز سرزمينى را كه هنوز پا به آنجا نگذارده بوديد، و خداوند بر هر كارى تواناست». نعيمبن مسعود خبر پيمانشكنى بنىقريظه را به رسولخدا داد و آنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بزرگان اوس، ازجمله سعد*بنمعاذ و عبدالله*بن رواحه را نزد آنان فرستاد تا آنان را از پيمان شكنى بازدارند; اما بنىقريظه با تندى و خشم با آنان برخورد كردند و براى هجوم شبانه به مسلمانان، از قريش و غطفان 2000 نيروى كمكى خواستند; ولى آنان هيچگونه همراهى نكردند. از اين پس بنىقريظه به حملات ايذايى روى آوردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پى خنثىسازى حركت آنان سَلَمَةبناَسلم را با 200 مرد و زيدبن حارثه را با 300 مرد فرستاد، تا از محلههاى مدينه نگهبانى داده، با تكبير حضور خود را اعلام دارند. شبى نبّاشبن قيس قرظى با 10 تن از دليران قوم خود به قصد شبيخون به مسلمانان تا بقيع الغَرقَد پيش آمدند; امّا گروهى از مسلمانان ضمن تعقيب آنان، دو حلقه از چاههاى بنىقريظه را منهدم ساخته، وحشتى در آنها افكندند.
حملات گاه و بيگاه بنىقريظه، مسلمانان را به هراس افكنده و رفت و آمدشان را مختل ساخته بود; چنانكه مسلمانان منطقه عوالى كه در نزديكى بنىقريظه مىزيستند، چون مىخواستند نزد خانواده خويش بروند، به دستور پيامبر مسلح شده، گاه از بيراهه مىرفتند. يهوديان يك بار به برجى كه زنان پيامبر و نزديكانش در آن مستقر بودند هجوم بردند; امّا با رشادت صفيّه، عمّه پيامبر كه به كشته شدن يكى از آنان منجر شد، ناكام ماندند.
افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، كمبود مواد غذايى بر بحران مىافزود و ياران رسولخدا كه از هر سو در سختى و تنگنا قرار داشتند، با كمبود آذوقه نيز مواجه بودند; بهگونهاى كه هر فردى تنها مىتوانست غذاى يك يا دو نفر را تهيه كند; هر چند گاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بخشى از مشكلات مسلمانان را با معجزات خود حل مىكرد; چنانكه گفتهاند: دختر بشيربن سعد براى پدر و دايى خود عبداللهبن رواحه مقدارى غذا برد كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)همگان را به آن دعوت كرد و سير خوردند; بىآنكه كاستى در آن حاصل شده باشد. از اين موارد در قضيه احزاب فراوان ذكر شده است. اين وضعيت افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، موجب گرديد كه برخى از منافقان در وعدههاى پيامبر ترديد كنند. آنان سوگند يادكردند كه همه آن وعدهها فريب بوده و گفتند: چگونه رسول خدا به ما وعده طواف كعبه و دستيابى به گنجهاى فارس و روم داده است; حال آنكه جرئت رفع حاجت نداريم. خداوند درباره اينان فرموده است: «واِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وعَدَنَا اللّهُ و رَسولُهُ اِلاّ غُرُوراً= و آنگاه كه منافقان و بيماردلان گفتند كه خداوند و پيامبر او جز وعده فريبآميز به ما ندادهاند». (احزاب/33، 12) از ثعلبى از عمروبن عوف نقل است كه آيه26 آلعمران/3، نيز در پاسخ به منافقان در احزاب نازل شده كه وعدههاى پيامبر را باطل مىشمردند: «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِكَ المُلكِ تُؤتى المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير.»
آيه20 احزاب/33 از آرزوى درونى منافقان در احزاب خبر مىدهد كه دوست دارند كه در كنار صحرانشينان و به دور از جنگ بودند و آنجا اخبار جنگ را دنبال مىكردند: «يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا واِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعرابِ يَسـَلونَ عَن اَنبائِكُم ولَو كانوا فيكُم ما قـتَلوا اِلاّ قَليلاً». از سُدى و قتاده نقلاست كه با شدت يافتن نبرد خندق و در محاصره قرار گرفتن مسلمانان، برخى نسبت به خدا و رسول بدبين شدند و آيه214 بقره/2 نازلشد: «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ ولَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُم...= آيا گمان كردهايد به بهشت مىرويد; حال آنكه نظير آنچه بر سر پيشينيان آمد بر سر شما نيامده است كه تنگدستى و ناخوشى به آنان رسيد و تكانها خوردند تا آنجا كه پيامبر و كسانىكه همراه او ايمان آورده بودند گفتند: پس نصرت الهى كى فرامىرسد؟ بدانيد كه نصرت الهى نزديك است».
وضعيت مسلمانان چنان بود كه خداوند فرمود: «اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم و مِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا= آنگاه كه از بالاى [سر]شما و از زير [پاى] شما آمدند و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و در حق خداوند گمانهايى [ناروا] برديد». و در آنجا مؤمنان امتحان شدند (وضعيفان در ايمان) سخت متزلزل گرديدند: «هُنالِكَ ابتُلِىَ المُؤمِنونَ و زُلزِلوا زِلزالاً شَديداً». (احزاب/33، 10ـ11)
مسلمانان در مدينه، از بنىقريظه بيشتر از قريش و غطفان نسبت به كودكان و زنان خود مىترسيدند. برخى مسلمانان از ترس خانواده و بىپناهى آنان، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه بازگشت مىخواستند. از ميان انصار، بنىحارثه در مقاومت، سستى كرده، با فرستادن اوس*بن قيظى نزد پيامبر و بهانه كردن احتمال تصرف خانههايشان، قصد ترك عرصه نبرد را داشتند: «واِذ قالَت طَـائِفَةٌ مِنهُم يـاَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فارجِعوا و يَستَـذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبىَّ يَقولونَ اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ و ما هِىَ بِعَورَة اِن يُريدونَ اِلاّ فِراراً= و آنگاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه شما را جاى ماندن نيست، بازگرديد. گروهى از ايشان از پيامبر اجازه [انصراف] خواستند [و به بهانه] مىگفتند: خانههاى ما بىحفاظ است و حال آنكه بىحفاظ نبود. اينان هيچ قصدى جز فرار نداشتند». (احزاب/33، 13) قرآن كريم در معرفى آنان مىفرمايد: «ولَو دُخِلَت عَلَيهِم مِن اَقطارِها ثُمَّ سُئِلوا الفِتنَةَ لاََتَوها و ما تَلَبَّثوا بِها اِلاّ يَسيراً= وچون از حوالى آن [شهر] بر ايشان وارد شوند، سپس از ايشان اقرار به شرك درخواست كنند، بدان اقرار كنند و جز اندكى درنگ نخواهند كرد.» (احزاب/33، 14). اينان كسانى بودند كه پيشتر پيمان بسته بودند صحنه را ترك نكنند. «ولَقَدكانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لايُوَلّونَ الاَدبـرَ و كانَ عَهدُ اللّهِ مَسـُولاً». (احزاب/33، 15) خداوند به بهانهجويان كه بنا به نقلى، بنىحارثه بودند كه در نبرد احد سستى كرده ولى عهد كرده بودند ديگر چنين نكنند، هشدار مىدهد كه گريز از صحنه نبرد به حال آنان هيچ سودى نداشته، مرگ آنان را به تأخير نمىاندازد و هيچ قدرتى نمىتواند مانع نفوذ اراده الهى گردد«قُل لَن يَنفَعَكُمُ الفِرارُ اِن فَرَرتُم مِنَ المَوتِ...». (احزاب/33، 16ـ17)
حملات گاه و بيگاه بنىقريظه، مسلمانان را به هراس افكنده و رفت و آمدشان را مختل ساخته بود; چنانكه مسلمانان منطقه عوالى كه در نزديكى بنىقريظه مىزيستند، چون مىخواستند نزد خانواده خويش بروند، به دستور پيامبر مسلح شده، گاه از بيراهه مىرفتند. يهوديان يك بار به برجى كه زنان پيامبر و نزديكانش در آن مستقر بودند هجوم بردند; امّا با رشادت صفيّه، عمّه پيامبر كه به كشته شدن يكى از آنان منجر شد، ناكام ماندند.
افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، كمبود مواد غذايى بر بحران مىافزود و ياران رسولخدا كه از هر سو در سختى و تنگنا قرار داشتند، با كمبود آذوقه نيز مواجه بودند; بهگونهاى كه هر فردى تنها مىتوانست غذاى يك يا دو نفر را تهيه كند; هر چند گاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بخشى از مشكلات مسلمانان را با معجزات خود حل مىكرد; چنانكه گفتهاند: دختر بشيربن سعد براى پدر و دايى خود عبداللهبن رواحه مقدارى غذا برد كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)همگان را به آن دعوت كرد و سير خوردند; بىآنكه كاستى در آن حاصل شده باشد. از اين موارد در قضيه احزاب فراوان ذكر شده است. اين وضعيت افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، موجب گرديد كه برخى از منافقان در وعدههاى پيامبر ترديد كنند. آنان سوگند يادكردند كه همه آن وعدهها فريب بوده و گفتند: چگونه رسول خدا به ما وعده طواف كعبه و دستيابى به گنجهاى فارس و روم داده است; حال آنكه جرئت رفع حاجت نداريم. خداوند درباره اينان فرموده است: «واِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وعَدَنَا اللّهُ و رَسولُهُ اِلاّ غُرُوراً= و آنگاه كه منافقان و بيماردلان گفتند كه خداوند و پيامبر او جز وعده فريبآميز به ما ندادهاند». (احزاب/33، 12) از ثعلبى از عمروبن عوف نقل است كه آيه26 آلعمران/3، نيز در پاسخ به منافقان در احزاب نازل شده كه وعدههاى پيامبر را باطل مىشمردند: «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِكَ المُلكِ تُؤتى المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير.»
آيه20 احزاب/33 از آرزوى درونى منافقان در احزاب خبر مىدهد كه دوست دارند كه در كنار صحرانشينان و به دور از جنگ بودند و آنجا اخبار جنگ را دنبال مىكردند: «يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا واِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعرابِ يَسـَلونَ عَن اَنبائِكُم ولَو كانوا فيكُم ما قـتَلوا اِلاّ قَليلاً». از سُدى و قتاده نقلاست كه با شدت يافتن نبرد خندق و در محاصره قرار گرفتن مسلمانان، برخى نسبت به خدا و رسول بدبين شدند و آيه214 بقره/2 نازلشد: «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ ولَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُم...= آيا گمان كردهايد به بهشت مىرويد; حال آنكه نظير آنچه بر سر پيشينيان آمد بر سر شما نيامده است كه تنگدستى و ناخوشى به آنان رسيد و تكانها خوردند تا آنجا كه پيامبر و كسانىكه همراه او ايمان آورده بودند گفتند: پس نصرت الهى كى فرامىرسد؟ بدانيد كه نصرت الهى نزديك است».
وضعيت مسلمانان چنان بود كه خداوند فرمود: «اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم و مِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا= آنگاه كه از بالاى [سر]شما و از زير [پاى] شما آمدند و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و در حق خداوند گمانهايى [ناروا] برديد». و در آنجا مؤمنان امتحان شدند (وضعيفان در ايمان) سخت متزلزل گرديدند: «هُنالِكَ ابتُلِىَ المُؤمِنونَ و زُلزِلوا زِلزالاً شَديداً». (احزاب/33، 10ـ11)
مسلمانان در مدينه، از بنىقريظه بيشتر از قريش و غطفان نسبت به كودكان و زنان خود مىترسيدند. برخى مسلمانان از ترس خانواده و بىپناهى آنان، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه بازگشت مىخواستند. از ميان انصار، بنىحارثه در مقاومت، سستى كرده، با فرستادن اوس*بن قيظى نزد پيامبر و بهانه كردن احتمال تصرف خانههايشان، قصد ترك عرصه نبرد را داشتند: «واِذ قالَت طَـائِفَةٌ مِنهُم يـاَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فارجِعوا و يَستَـذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبىَّ يَقولونَ اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ و ما هِىَ بِعَورَة اِن يُريدونَ اِلاّ فِراراً= و آنگاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه شما را جاى ماندن نيست، بازگرديد. گروهى از ايشان از پيامبر اجازه [انصراف] خواستند [و به بهانه] مىگفتند: خانههاى ما بىحفاظ است و حال آنكه بىحفاظ نبود. اينان هيچ قصدى جز فرار نداشتند». (احزاب/33، 13) قرآن كريم در معرفى آنان مىفرمايد: «ولَو دُخِلَت عَلَيهِم مِن اَقطارِها ثُمَّ سُئِلوا الفِتنَةَ لاََتَوها و ما تَلَبَّثوا بِها اِلاّ يَسيراً= وچون از حوالى آن [شهر] بر ايشان وارد شوند، سپس از ايشان اقرار به شرك درخواست كنند، بدان اقرار كنند و جز اندكى درنگ نخواهند كرد.» (احزاب/33، 14). اينان كسانى بودند كه پيشتر پيمان بسته بودند صحنه را ترك نكنند. «ولَقَدكانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لايُوَلّونَ الاَدبـرَ و كانَ عَهدُ اللّهِ مَسـُولاً». (احزاب/33، 15) خداوند به بهانهجويان كه بنا به نقلى، بنىحارثه بودند كه در نبرد احد سستى كرده ولى عهد كرده بودند ديگر چنين نكنند، هشدار مىدهد كه گريز از صحنه نبرد به حال آنان هيچ سودى نداشته، مرگ آنان را به تأخير نمىاندازد و هيچ قدرتى نمىتواند مانع نفوذ اراده الهى گردد«قُل لَن يَنفَعَكُمُ الفِرارُ اِن فَرَرتُم مِنَ المَوتِ...». (احزاب/33، 16ـ17)
با طولانى شدن محاصره و زمزمه بازگشت بخشى از سپاه، نبرد خندق با پيكار تن به تن امام على(عليه السلام) با عمروبنعبدود، به مرحله جديدى وارد شد. مشركان كه از هر طريقى در پى شكستن مسلمانان بودند، 5 تن از دلاوران آنان، عمروبنعبدود، نوفلبنعبداللهبن مغيره مخزومى، عكرمة*بن ابىجهل، ضراربن خطاب و هُبَيرةبن ابىوهب مخزومى، از باريكهاى گذر كرده و بهسوى مسلمانان آمدند. امام على(عليه السلام)با تنى چند از مسلمانان بيرون آمده، جلوى باريكه را گرفتند. سواركاران مشرك به سرعت بهسوى آنان آمدند. عمرو كه به تك سوار يَلْيَلْ شهرت و حدود 90سال سن داشت، چون در بدر جراحتى يافته بود، در احد حضور نداشت وى با خود عهد كرده بود كه تا از محمد و اصحابش انتقام نگيرد خود را نيارايد. او در مبارزطلبى اصرار فراوان داشت و به قول خودش بر اثر كثرت مبارزطلبى صدايش گرفت; امّا كسى ياراى رويارويى با او را نداشت. على(عليه السلام) از پيامبر اذن خواست تا به مبارزه او برود; اما پيامبر با يادآورى اينكه او عمرو است، على را به نشستن واداشت، تا اينكه براى سومين بار على(عليه السلام) با بيان اينكه مىدانم او چه كسى است و در عين حال مىخواهم با او مبارزه كنم، توانست نظر مساعد رسول خدا را جلب كند. رسولخدا پس از موافقت، شمشير خود ذوالفقار را بدو داد و عمامه خويش را بر سرش بست و براى او چنين دعا كرد: «ربّ لاتذرنى فرداً و أَنت خيرُ الوارثين= پروردگارا مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثان هستى» (انبياء/21، 89) و در بيان عظمت كار على(عليه السلام)فرمودند: «برز الايمان كلّه إِلى الكفر كلّه= همه ايمان در برابر همه كفر قرار گرفته است.» على(عليه السلام)وقتى به ميدان آمد از او خواست، تا براساس عهد خود اگر مردى از قريش او را به يكى از دو كار بخواند، حتماً يكى را بپذيرد: به خدا، رسول و اسلام ايمان بياورد يا براى مبارزه از اسب پياده شود; اما عمرو جوان بودن على و دوستى خود با ابوطالب را مانع نبرد با او دانستو خواهان نبرد با كسانى چون ابوبكر و عمر شد، ولى امام صحنه را خالى نكرد و هرچند خود جراحتى برداشت اما موفق شد او را به قتل رساند. امام على(عليه السلام)پس از كشتن عمرو، سرش را جدا كرد و براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد. عمر و ابوبكر برخاسته، و سر على(عليه السلام)را بوسيدند. عمل امام در آن روز، مايه سربلندى اسلام شد و چنانكه رسول گرامى اسلام فرمود: آن ضربه از اعمال همه امت من تا روز قيامت ارزشمندتر است; «ضربة علىّ يوم الخندق خير من عبادة الثقلين».با اين اقدام امام، خداوند كارزار را از مؤمنان برداشت; چنانكه ابنمسعود با ذكر آيه25 احزاب/33 «وكَفَى اللّهُ المُؤمِنينَ القِتالَ» گفته است كه خداوند بهوسيله على(عليه السلام) وعده خود را محقق ساخت. و به رغم آنكه مشركان مىخواستند جنازه او را به 10000 درهم بخرند، امّا پيامبر اجازه داد بدون هيچ پرداختى جنازه عمرو را ببرند. با كشته شدن عمرو، ديگر سواران پا به فرار نهادند و در اين گريز نوفلبن عبدالله به درون خندق افتاد و او نيز بهدست على(عليه السلام)كشته شد. بنىمخزوم براى گرفتن جسد نوفل، حاضر به پرداخت ديه شدند; اما پيامبر جسد و بهاى آن را پست دانست و در برابر آن چيزى دريافت نكرد.
ابنشهر آشوب، آيه9 احزاب/33 «اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ...» را بنا به قول جماعتى از مفسران، در شأن على(عليه السلام)مىداند كه در نبرد احزاب، آنگاه كه مسلمانان از ترس عمروبن عبدود عامرى جرئت تكان خوردن نداشتند، با او به مقابله برخاست.
ابنشهر آشوب، آيه9 احزاب/33 «اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ...» را بنا به قول جماعتى از مفسران، در شأن على(عليه السلام)مىداند كه در نبرد احزاب، آنگاه كه مسلمانان از ترس عمروبن عبدود عامرى جرئت تكان خوردن نداشتند، با او به مقابله برخاست.
پس از كشته شدن عمرو، هيچ اقدام گروهى ديگرى روى نداد و تنها احزاب هر شب گروهى را براى غارت بهسوى مدينه مىفرستادند. دفاع مداوم مسلمانان از حصار مدينه موجب فوت نماز برخى از آنان شد و ازاينرو پيامبر مشركان را لعن كرد.[137] رسولخدا(صلى الله عليه وآله) طى اقداماتى سعى كرد در سپاه دشمن تفرقه ايجاد كند; بدين منظور در نخستين اقدام و با توجه به انگيزههاى اقتصادى غطفان بر آن شد تا با پرداخت يك سوم محصول خرماى مدينه، آنان را از ادامه نبرد منصرف سازد; اما غطفان به طمع بهايى بيشتر از پذيرش پيشنهاد، سرباز زدند و چون پس از درنگ بدان رضايت دادند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از مشورت با بزرگان مدينه و مخالفت آنان، از پيشنهاد خويش منصرف شد. اين خبر چنانچه به قريش مىرسيد از اعتبار غطفان مىكاست و ميان آنان و قريش فاصلهاى مىانداخت; همانطور كه خود به آن اعتراف داشتند.
پيامبر در اقدام دوم خود كه تفرقه ميان سپاه احزاب و بنىقريظه را دنبال مىكرد از نعيم*بن مسعود بهره برد. به نقل مغازى از موسىبن عقبه، نعيم از جمع مشركان خبرى از گفتگوى قريش، غطفان و بنىقريظه براى پيامبر آورد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه مىدانست نعيم براى احزاب خبر مىبرد، اقدامات بنىقريظه را نقشه مسلمانان عليه قريش معرفى كرد و انگيزه بنىقريظه از اين كار را دستيابى به غنايم بنىنضير دانست. نعيم با شنيدن اين خبر بهميان مشركان رفت و آنچه شنيده بود با آنان در ميان نهاد و آنان در اعتماد به بنىقريظه ترديد كردند; بهويژه آنكه براى آزمايش، سفيرى نزد بنىقريظه فرستادند، تا با آنان نبردى را بياغازند; اما آنان به بهانه اينكه شنبه است و شنبه روز مقدسى است از حمله سرباز زدند و اين به منزله عدم همدلى آنان با مشركان دانسته شد. واقدى ضمن رد روايت پيشين بر اين باور است كه نعيم، در جاهليت با يهوديان سر و سرّى داشت و در اين زمان، مسلمان شده; بىآنكه يهوديان و مشركان از اسلام او آگاهى يابند. او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد تا وظيفهاى را به دوش گيرد. آن حضرت با ذكر اينكه جنگ خدعه و نيرنگ است او را براى ايجاد تفرقه، بهميان دشمن فرستاد.[146] نعيم وقتى نزد بنىقريظه رفت وضعيت آنان را حساس خواند; چرا كه مشركان به محض ناكامى به خانه خود بازمىگردند و بنىقريظه كه در خانه خويش مىجنگيدند تنها مانده و مىبايست تاوان نبرد را بپردازند; ازاينرو از آنان خواست تا از قريش و غطفان بخواهند براى ضمانت پايدارى احزاب تا پايان جنگ، افرادى را به عنوان گروگان به آنان تحويل دهد. نعيم سپس نزد قريش و غطفان رفت و بنىقريظه را مترصد فرصتى براى جبران پيمانشكنى خود با پيامبرنشان داد كه مىخواهند به بهانهاى از شما گروگان گرفته و به پيامبر تحويل دهند و بدين ترتيب، فضاى بىاعتمادى را ميان آنان پديد آورد و چون پيك بنىقريظه خبر از درخواست گروگان از قريش و غطفان را مطرح كرد، آنان به سخن نعيم اطمينان يافته، و حاضر به همكارى نشدند و به اين طريق همپيمانى آنان با بنىقريظه برهم خورد. بنىقريظه نيز اين عدم همكارى را تأييدى بر سخنان نعيم دانستند; بدينگونه نعيم توانست ميان سپاه دشمن تفرقه ايجاد كند و اتحادشان را بر هم زند.
پيامبر در اقدام دوم خود كه تفرقه ميان سپاه احزاب و بنىقريظه را دنبال مىكرد از نعيم*بن مسعود بهره برد. به نقل مغازى از موسىبن عقبه، نعيم از جمع مشركان خبرى از گفتگوى قريش، غطفان و بنىقريظه براى پيامبر آورد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه مىدانست نعيم براى احزاب خبر مىبرد، اقدامات بنىقريظه را نقشه مسلمانان عليه قريش معرفى كرد و انگيزه بنىقريظه از اين كار را دستيابى به غنايم بنىنضير دانست. نعيم با شنيدن اين خبر بهميان مشركان رفت و آنچه شنيده بود با آنان در ميان نهاد و آنان در اعتماد به بنىقريظه ترديد كردند; بهويژه آنكه براى آزمايش، سفيرى نزد بنىقريظه فرستادند، تا با آنان نبردى را بياغازند; اما آنان به بهانه اينكه شنبه است و شنبه روز مقدسى است از حمله سرباز زدند و اين به منزله عدم همدلى آنان با مشركان دانسته شد. واقدى ضمن رد روايت پيشين بر اين باور است كه نعيم، در جاهليت با يهوديان سر و سرّى داشت و در اين زمان، مسلمان شده; بىآنكه يهوديان و مشركان از اسلام او آگاهى يابند. او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد تا وظيفهاى را به دوش گيرد. آن حضرت با ذكر اينكه جنگ خدعه و نيرنگ است او را براى ايجاد تفرقه، بهميان دشمن فرستاد.[146] نعيم وقتى نزد بنىقريظه رفت وضعيت آنان را حساس خواند; چرا كه مشركان به محض ناكامى به خانه خود بازمىگردند و بنىقريظه كه در خانه خويش مىجنگيدند تنها مانده و مىبايست تاوان نبرد را بپردازند; ازاينرو از آنان خواست تا از قريش و غطفان بخواهند براى ضمانت پايدارى احزاب تا پايان جنگ، افرادى را به عنوان گروگان به آنان تحويل دهد. نعيم سپس نزد قريش و غطفان رفت و بنىقريظه را مترصد فرصتى براى جبران پيمانشكنى خود با پيامبرنشان داد كه مىخواهند به بهانهاى از شما گروگان گرفته و به پيامبر تحويل دهند و بدين ترتيب، فضاى بىاعتمادى را ميان آنان پديد آورد و چون پيك بنىقريظه خبر از درخواست گروگان از قريش و غطفان را مطرح كرد، آنان به سخن نعيم اطمينان يافته، و حاضر به همكارى نشدند و به اين طريق همپيمانى آنان با بنىقريظه برهم خورد. بنىقريظه نيز اين عدم همكارى را تأييدى بر سخنان نعيم دانستند; بدينگونه نعيم توانست ميان سپاه دشمن تفرقه ايجاد كند و اتحادشان را بر هم زند.
به رغم تفرقهاى كه در سپاه دشمن ايجاد شده بود همچنان خطر احزاب جدّى بود; ازاينرو پيامبر مجدّانه دست به دعا برداشت; از جابرابنعبدالله نقل است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه روز به راز و نياز پرداخت، تا اينكه در روز سوم دعايش مستجاب شد و شادى در چهره آن حضرت نمايان گرديد.
در شب آخر، سرما و باد شديدى درگرفت; بهگونهاى كه آتشها را خاموش و ريسمان خيمهها را پاره كرد. وحشت و سستى همه وجود مشركان را فرا گرفت و آنان را به ناچار به عقبنشينى واداشت. حذيفةبن يمان كه، به رغم ميل باطنى، ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأموريت يافته بود تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از به هم ريختگى اوضاع آنان و نابسامانى حاكم سخن گفت. وى در آنجا شنيد كه ابوسفيان در اجتماع مشركان، پس از اطمينان از عدم حضور فرد بيگانه در جمع، مشكلات پيش آمده را برشمرد و آنگاه خواست تا بازگردند و خود سراسيمه بهسوى شترش رفت و با عجله بر آن سوار شد و بىآنكه پاىبند آن را بازكند، حركت كرد. ديگر مشركان نيز هر يك با عجله گريختند، تا بتوانند جان خود را نجات دهند.[152]
خداوند درباره اين امداد مىفرمايد: «يـاَيُّها ال
ادامه مطلب
در شب آخر، سرما و باد شديدى درگرفت; بهگونهاى كه آتشها را خاموش و ريسمان خيمهها را پاره كرد. وحشت و سستى همه وجود مشركان را فرا گرفت و آنان را به ناچار به عقبنشينى واداشت. حذيفةبن يمان كه، به رغم ميل باطنى، ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأموريت يافته بود تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از به هم ريختگى اوضاع آنان و نابسامانى حاكم سخن گفت. وى در آنجا شنيد كه ابوسفيان در اجتماع مشركان، پس از اطمينان از عدم حضور فرد بيگانه در جمع، مشكلات پيش آمده را برشمرد و آنگاه خواست تا بازگردند و خود سراسيمه بهسوى شترش رفت و با عجله بر آن سوار شد و بىآنكه پاىبند آن را بازكند، حركت كرد. ديگر مشركان نيز هر يك با عجله گريختند، تا بتوانند جان خود را نجات دهند.[152]
خداوند درباره اين امداد مىفرمايد: «يـاَيُّها ال
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب